لطفا صبر کنید ...

«ددی سایت» مکانی است که در آن می توانید یک گفتگوی سالم، بدون استرس و سازنده با دیگران داشته باشید. برای شروع ثبت نام کنید و یا وارد حساب کاربری خود شوید.

تاپیک های پیشنهادی به شما

تاپیک های جدید (بیشتر)

نظرسنجی های جدید (بیشتر)

موزیک های جدید (بیشتر)

لحظات جدید (بیشتر)

تاپیک های به روز شده (بیشتر)

تاپیک های پر بازدید 3 روز گذشته (بیشتر)



بازگشت به صفحه قبل بازگشت به لیست تاپیک ها پرینت این صفحه به اشتراک گذاری این صفحه در فیسبوک به اشتراک گذاری این صفحه در تلگرام به اشتراک گذاری این صفحه در واتس اپ به اشتراک گذاری این صفحه در اکس بزرگ کردن اندازه قلم کوچک کردن اندازه قلم کپی لینک این صفحه 
یک اتوبوس با یک ماشین شخصی برخورد کرده بود و واژگون شده بود؛ چند تا از مسافرها فوت کرده بودن و قیامتی به پا شده بود ؛
دیدن اون همه مجروح که اغلب بد حال بودن و غرق در خون حالم رو بد میکرد؛ دل دیدنش رو نداشتم در حالیکه ازم میخواستن زخم بیمار رو ضد عفونی کنم داشتم به حالت غش میفتادم ؛ اما نمی خواستم
کسی از این حال من با خبر بشه و خود موقوی نشون میدادم؛ جای تامل نبود؛ چند دکتر و پرستار
مشغول کار بودن ولی همچنان آمبولانس میومد و مجروح میآورد ؛ خیلی طول نکشید که تونستم با این
موضوع کنار بیام به خاطر اینکه دلم میخواست به اون مجروح ها با تمام وجود کمک کنم تا از دردی که میکشن خلاص بشن ؛ دقت می کردم شست شوی زخم و پانسمان کردن بخیه زدن و اونقدر سرگرم کار شدم که نفهمیدم چه موقع ساعت سه بعد از ظهره و ما هنوز توی آورژانس بودیم و کمک می کردیم ؛ حتی شيفت عوض شد ولی به خاطر تعداد مجروحها هر دو
شیفت با هم به بیمارها میرسیدن ..
بالاخره همراه دوستانم از در بیمارستان بیرون رفتم ؛ و چشمم افتاد به وحید که کنار ماشینش ایستاده بود ؛
خدا میدونه چقدر خوشحال شدم از خستگی نای ایستادن روی پام رو نداشتم ولی صبر کردم تا بچه ها برن و وحید رو نبینن ؛ در واقع اون روز دریچه ی تازه ای به دنیای کوچک من باز شده بود اینکه یک دایره دور خودم کشیده بودم و تنها به خودم فکر میکردم اینکه از درد دیگران غافل مونده بودم و مشکلاتی که هر روز اونا باهاش دست و پنجه نرم میکنن رو نمی دیدم ؛ انگار توی این دنیا تنها من مهم بودم و زندگی کسی برام ارزشی نداشت اما اون روز از این پوسته خارج شدم و مشکل خودم به نظرم خیلی کوچک اومد ؛ احساس کردم همه ی شکرگزاری هایی که موقع غذا خوردن و خواب میکردم مثل نماز عاطفه راست نبوده ؛
وحید چند قدم به طرف من برداشت و بهم رسیدیم با هیجان گفت: چطوری خانم دکتر؟ گفتم: وای نگو وحید دارم میمیرم از خستگی این دکتر رو خوب گفتی
امروز همین حس رو داشتم ؛
گفت : آره اومدم دیدمت سخت مشغول کار بودی نخواستم مزاحمت بشم یا حواست رو پرت کنم؛ بیا بریم توی ماشین ناهار خوردی ؟ گفتم: نه ولی باید زود برم خونه ببینم چه خبر شده ؛ گفت: زیاد طول نمی کشه یک چیزی میخرم توی ماشین بخور : مگه
قراره چه خبری بشه؟ جریان رو براش تعریف کردم و ادامه دادم؛ نمی دونم از کی و چطور من به این حال و روز افتادم که بتونم برای یک کسی مثل جوادخان نقشه بکشم و آدم خوبی مثل گلی رو قربونی کارای خودم بکنم؛ باور کن
از خودم خجالت میکشم و فکر نکنم بتونم تا آخر عمرم توی صورت گلی نگاه کنم؛ گفت: از این دریچه نگاه نکن ؛ کارت عالی بود جز این راهی نداشتی تو اصلا با گلی کاری نکردی اون حق داره حقیقت رو بدونه حتی به نظرم از مادرت هم نباید این حق گرفته
بشه؛ یکی باید این گره کور رو باز کنه و تو بهترین کارو کردی و من میدونم و بهت قول میدم نتیجه می گیری
گفتم : تو واقعا اینطوری فکر میکنی یا میخوای منو آروم کنی؟ :گفت نه بابا چرا دروغ بگم در حالیکه خودتم میدونی که کارت درست بوده صبر داشته باش ؛ گفتم : آره میخوام صبر کنم ولی دو روز گذشته و هیچ خبری از گلی ندارم؛ در واقع دلم می
خواد بدونم که توی اون خونه چی گذشته ؛
وحيد ناهار خورده بود و برای من یک ساندویج خرید و همینطور که میخوردم رفت به طرف خونه و گفت :
مامانم دیشب حالش بد شد و بردمش بیمارستان گفتن که فشارش بالا رفته ؛ گفتم : ای وای دیشب پدر
سیروس هم مریض بوده ؛ یک مرتبه برگشت و منو
نگاه کرد وگفتم تو رو خدا ناراحت نشو صبح دیدمش تا بیمارستان با هم رفتیم ولی دیگه ندیدمش اون توی یک بخش دیگه کار می کنه گفت پدرش سنگ کلیه داره و تا صبح از درد نخوابیده
گفت بازم سیروس ؟ گفت: لیلی جانم قربونت برم اگر من حرفی میزنم برای این نیست که به تو اعتماد ندارم باور کن. حرفش رو قطع کردم و گفتم ببین وحید: اگر اعتماد داری راحتم بزار نزار معذب باشم و عذاب وجدان
بگیرم ؛
برای شرکت در این گفتگو وارد حساب کاربری خود شوید و یا یک حساب کاربری جدید ایجاد نمایید.


در حال دریافت پست های این تاپیک

تبلیغات و آگهی ها


آیا شما هم عاشق حیوانات و طبیعت هستید؟ همه ما به حیوان خاصی علاقمندیم، بعضی گربه ها را دوست داریم، بعضی سگ ها، بعضی خرگوش ها، بعضی همسترها و بسیاری گو...

یکی از نشانه های جامعه سالم این است که افراد می توانند در محیطی دوستانه و صمیمی با دیگران به گفتگو و تبادل نظر بپردازند.  ایجاد این محیط خود یک چالش ...

نوشتن وصیت نامه در هر سن و سالی نشانی از عاقبت اندیشی و واقع بینی است. در این راستا سرویس آنلاین وصیت نامه « وصیت ساز » یک سامانه جامع و تخصصی است که ...